ehdasrd

واكاوي نسخه ايراني اقتصاد

واكاوي نسخه ايراني اقتصاد

واكاوي نسخه ايراني اقتصاد

روز گذشته دانشكده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبايي ميزبان سه چهره از اساتيد و اقتصاددانان كشور (محمود توسلي، حميد ناظمان و سعيد مشيري) براي برگزاري نشستي با عنوان «پنجمين همايش آموزش و پژوهش علم اقتصاد در ايران» بود. بيش از هرچيز اين همايش به نقد بنيان‌هاي فكري و فلسفي كه خاستگاه مكاتب مختلف علم اقتصاد و تئوري‌ها و سياست‌پردازي‌هاي آن است، پرداخته شد. سياست‌هايي كه به گفته محمود توسلي براي مهار تورم نسخه‌يي تك‌بعدي با عنوان سياست انقباضي مي‌پيچد و كشور را به ركود عميق مي‌برد. اين اقتصاددان علت اين موضوع را نه رفتار سياست‌گذاران بلكه در انگاره‌ها و بنيان‌هاي فلسفي اين علم مي‌داند. بر همين اساس تاكيد مي‌كند كه بايد ابتدا برگشت و اين انگاره‌ها را مورد بازيابي قرار داد. «از اين علم اقتصاد راه به جايي نخواهيم برد مگر اينكه از اول به بنيان‌هاي فلسفي برگرديم.»

وي به اينكه در آموزش اقتصاد ما نگاهي مهندسي و عيني‌گرا وجود دارد، انتقاد مي‌كند و از قول جان استوارت‌ميل سردمدار مكتب كلاسيك مي‌گويد: «در علوم اجتماعي نمي‌شود تئوري‌ها را در عمل آزمايش كرد چون متغيرهاي مرتبط با رفتار انسان‌ها در كنترل نيست.» بنابراين اصل انتقاد توسلي به علم اقتصاد اين است كه صراحتا مي‌گويد: ما همه اينها را كنار گذاشته‌ايم و به قول كامونز (اقتصاددان) سيستمي ساخته‌ايم كه به جاي اينكه در خدمت بشريت باشد، انسان را برده خود كرده است. انتقادات اين استاد دانشگاه تهران از انگاره‌هاي نئوكلاسيك‌ها و نگاه غيراجتماعي آن به جايي رسيد كه رييس پنل از جايش بلند شد و به صورت درگوشي مواردي را به وي گوشزد كرد. دكتر توسلي در اين لحظه با صداي اندكي بلندتر گفت كه البته ديگر زياد منفي نمي‌گويم... اين جمله با صداي خنده و كف زدن حضار همراه شد. در ادامه به مشروح اين همايش مي‌پردازيم.

 

 بازگشت به بنيان‌ها

نخستين سخنران اين نشست، محمود توسلي بود كه در ادامه متن سخنان وي را مي‌خوانيد.

نخستين نقشي كه براي اقتصاد قائل هستند، اين است كه تمام عواملي كه براي بررسي يك پديده موجود داريم، آنها را در سيستم تحليل و روابط علت و معلولي بين آنها را مشخص كنيم. بنابراين تبيين شامل شناخت عوامل و رابطه بين آنهاست و بعد از آن است كه پيش‌بيني قابل انجام مي‌شود. مساله ديگر اين است كه علم اقتصاد بايد مسائلي از قبيل بيكاري، تورم و... را حل كند. امروز مباحث علوم شناختي و علوم اخلاق قابليت‌هايي كه قبلا در ذهن انسان ديده شده، در نظر مي‌گيرد. يعني هر انساني قابليت‌هايي دارد و داراي استعدادهايي است كه بايد به فعليت در آيد. انسان يك موجود اجتماعي است و آيا يكي از وظايف علم اقتصاد اين نيست كه به روابط انساني بپردازد؟ جالب است كه انديشمندان اقتصادي به اين مسائل پرداخته‌اند اما ما بعدا آن را حذف كرديم. هر اقتصاددان يا هر فردي كه تصميم مي‌گيرد وارد اين حرفه شود يك وظيفه حرفه‌يي دارد. فردي كه دين‌شناس است چه وظيفه‌يي دارد؟ بايد همه اديان را بررسي كند. بنابراين يك فرد وقتي مي‌تواند اسم خودش را اقتصاددان بگذارد كه به ژرفاي علم در تمام اين مسائل رسيده باشد. اين وظيفه حرفه‌يي است. يك وظيفه اجتماعي هم دارد و آن اين است كه مشخص كند، مباحث مطرح شده چه فايده‌يي براي اجتماع دارد؟ آيا مباحث فقر، بيكاري و... را مي‌تواند حل كند؟ آيا سيستم آن‌قدر باز است كه فقر در آن جاي بگيرد يا فقط تمركز خود را صرف فاكتورهاي اقتصادي مي‌كند و آن را هم در يك مدل مي‌گنجاند.

همه تئوري‌ها و همه مكاتب بنيان‌هاي فلسفي و ارزشي دارند كه اگر آنها را قبول داريم بايد به آن عمل كنيم و اگر قبول نداريم بايد راه شناخت آن را طي كنيم. به هيچ‌وجه نمي‌پذيرم كه تئوري‌اي را بياوريم كه بنيان‌هاي آن را قبول نداريم. هويت انساني بالاتر از اين است كه يك مكتبي را به آن وابسته كنند. من به هيچ مكتبي متعلق نيستم اما همه اين مكاتب بايد در خدمت انسان قرار بگيرد و ابزارهايي براي اهداف انساني ما باشند.

متاسفانه بنيان‌هاي ارزشي به تدريج براي ذهن انسان قاب ايجاد مي‌كنند، يعني وقتي از من سوالي پرسيده مي‌شود، فريم ذهني من جواب آن سوال را خواهد داد. اگر از شما سوال شود تورم، نخستين كلمه‌يي كه در ذهن شما ايجاد مي‌شود، پول است. ما محدود به ذهنمان هستيم. پس اگر مي‌خواهيم كاري كنيم بايد به ذهنمان بپردازيم. اگر مي‌خواهيم كار بنيادي انجام دهيم، ابتدا بايد از خودمان شروع كنيم. از دانشكده‌ها و از علم اقتصاد شروع كنيم. تصور علم به‌طور كلي هر مكتبي نواقص مكتب ديگري را رفع كرده است. به عنوان مثال در مكتب كلاسيك بدون استثنا نگرش عينيت‌گرايي داريم. اين انگاره‌ها مكتب را ساخته و مكتب تئوري‌ها را ساخته است. از تئوري‌ها سياست‌ها گرفته مي‌شود. سياست‌ها در قالب سازمان‌ها به اجرا در مي‌آيد و عملكرد را رقم مي‌زند. اگر نقصي وجود داشته باشد بايد به عقب برگرديم و ببينيم اشتباه در كجاست. ما مدعي هستيم اما هرگز برنگشتيم تا ببينيم بنيان‌ها چه مشكلي دارند. در سياست انقباضي فعلي تورم كنترل شد اما كارخانه‌ها متوقف شدند و ركود اقتصادي كشور را فرا گرفت. مي‌خواهيم با يك عامل و يك سياست كشور را نجات دهيم. علت اين امر مشكل سياستمداران نيست. مشكل اين است كه جنس دانش را بد فهميده‌ايم. وقتي پارادايم نئوكلاسيك را داريم، در پي آن سياست‌هاي نئوكلاسيك را خواهيم داشت و بعد سازمان‌هايي كه اينها را اجرا مي‌كنند دقيقا مانند مثال انقباض پولي، هيچ‌گاه نگاه نكرده‌ايم تا مسائل را از لحاظ بنيادي آناليز و آسيب‌شناسي كنيم. در حالي كه مكاتب بايد ‌كمك انسان براي بهبود زندگي مي‌شد اما انسان‌ها را تحت سيطره خود درآورده است.

مكتب اتريش رابطه انسان با طبيعت را بررسي مي‌كند. يكي از انگاره‌هاي اصلي را از Objective به Subjective تبديل مي‌كند. وقتي انسان مي‌خواهد كنشي را انجام دهد، هدف و ابزارهايي را مشخص مي‌كند اما قبل از اينها يك تصميم‌گيري بايد تعيين شود. اين تصميم‌گيري در ذهن چگونه انجام مي‌شود؟ چه فرآيندي شكل مي‌گيرد كه اين تصميم‌گيري انجام شود؟ اين براساس پيش‌فرض‌هاي ماست، بنابراين ورود به اقتصاد شناختي و دانش شناختي را اتريشي‌ها تبيين كرده‌اند. يعني انسان جز اينكه در عينيت و در انگاره‌ها كارگر است، ماهيت ديگري دارد. اما در مرحله بالاتر مساله توسعه انساني مطرح مي‌شود. يعني همه تئوري‌ها بايد ابزاري باشند براي تعالي انسان. نه اينكه ما توانمندي انسان را ببينيم كه در تابع توليد چگونه عمل مي‌كند كه توليد را بالاتر ببرد، كارايي را ارتقا دهد و... همه اينها براي اين است كه انسان متعالي شود. آخرين مكتب مكتب نهادي است. در مكتب نهادي گفته مي‌شود كه كنش جمعي يكي از مقوم‌ها است. يعني اگر نهاد نباشد تلاش فردي به هيچ جا نمي‌رسد. وقتي نظمي وجود نداشته باشد فرد تلاشي براي آينده نمي‌كند. در نئوكلاسيك نخستين انگاره عينيت‌گرايي است. بقيه انگاره‌ها دقيقا يك رابطه سازماني با هم دارند. وقتي فردگرايي را نگاه مي‌كنيم انسان هم مثل ساير موجودات زير سلطه قوانين طبيعي است.

جان استوارت ميل مي‌گويد: در علوم اجتماعي ما مشكل تبديل تئوري به عمل تجربي داريم. ما تئوري را داريم اما نمي‌توانيم آن را عملياتي كنيم. بنابراين مكتب ديگري مي‌آيد و مي‌خواهد ديدگاه‌هاي قبلي را تكميل كند. در مكتب اتريش هم گفته مي‌شود كه نه اينكه اقتصاد كلاسيك را كنار گذاشته باشيم هر علمي در هر قسمتي جريان خودش را طي مي‌كند و بايد تكميل شود. اقتصاد اسلامي حالا مي‌خواهيم داشته باشيم. اگر مي‌خواهيم مكتب اسلامي داشته باشيم بايد همه اين مكاتب را مطالعه كنيم، به همه اين مكاتب برسيم و بعد براساس مقتضيات خلق كنيم. يعني به مرز علم رسيديم، مقتضيات خودمان را ديده‌ايم حالا بايد به وظايف اجتماعي آن علم و مدل خودمان را بسازيم. ما در اين زمينه كاري نكرديم، اينها وظيفه ماست كه بايد انجام دهيم.

 

 تجديدنظر در سازوكارهاي دستوري

سعيد مشيري، دومين سخنران اين همايش به مقايسه تطبيقي آموزش علم اقتصاد در ايران و كشورهاي منتخب پرداخت. براساس گفته‌هاي وي در دانشكده‌هاي اقتصاد كشور امريكا نه به صورت دستوري بلكه براساس شرايط و مقتضيات روز سرفصل‌ها و رشته‌ها را ارائه مي‌كنند. وي عنوان كرد كه رشته‌هاي مالي بيشتر در نيويورك به‌دليل مركزيت اين شهر از نظر مالي متمركز است تا نيازهاي علمي مربوط به آن را تامين كند و همچنين در شهرهايي مانند ماساچوست دانشكده‌هايي است كه مختص به دگرانديشان است.

 دگرانديشاني كه حتي در ميان آنها انديشه‌هاي چپي حضور دارد و نئوكلاسيك‌ها را نقد مي‌كنند. البته وي به اين موضوع تاكيد كرد كه اين دگرانديشان ابتدا بنيان‌ها را خوب شناخته‌اند و مكاتب مرسوم را كاملا مطالعه كرده و بعد به نقد آن پرداخته‌اند. اين تكثر آرا به گفته او درحالي است كه در ايران تمايل زيادي به سيستم متمركز دارند و نقش ايدئولوژي هم در آن به‌شدت زياد است. مشيري از ديگر تفاوت‌هاي موجود در آموزش علم اقتصاد در ايران و كشورهاي پيشرفته را روش‌ها و محتواي دروس آموزشي اين دو عنوان كرد. به گفته وي درحالي كه در كشورهاي توسعه‌يافته هدف آموزش مهارت‌هاي فكري و كاربردي براي پيش‌بيني تغييرات و تحولات اقتصادي است، در ايران تاكيد فراواني بر ظواهر، محفوظات و چارچوب‌هاي اداري وجود دارد. علاوه بر اين در ايران تقليد زيادي از ساختار آموزشي كشورهاي توسعه‌يافته مي‌شود ولي اين تقليد به‌گونه‌يي است كه تفاوت فاحشي در محتوا و روش‌هاي آموزشي آنها دارد. تاكيد بر دروس عمومي غيرمرتبط و نقش كم پژوهش نيز از ديگر مشكلاتي است كه اين استاد اقتصاد در زمينه آموزش و پژوهش علم اقتصاد در ايران عنوان كرد. وي در پايان پيشنهاد كرد كه بايد در سازوكار علمي و پژوهشي اقتصاد تجديدنظر كرد اما نبايد اين اصلاحات دستوري باشد.

 

 رجعت اقتصاد سياسي

حميد ناظمان سخنران بعدي اين پنل بود كه با توجه به محدوديت زماني صحبت‌هاي كوتاهي درخصوص «اهميت آموزش و پژوهش در اقتصاد سياسي» ايراد كرد. وي نگاهي كوتاه به سير تطور علم اقتصاد داشت كه نقطه شروع گزاره‌هاي آن همراه با سياست بوده است، همان‌گونه كه كتاب جان استوارت ميل به همين اسم بوده است. به گفته اين اقتصاددان صدسال طول كشيد كه اسم اقتصاد سياسي تبديل به علم اقتصاد شود و اين موضوع همسنگ با رشد روش‌هاي پيشرفته و علمي در اين علم بوده است؛ «طي قرن نوزدهم تحولات زيادي مانند افول امپراتوري‌ها، تشكيل اتحاديه‌ها و ايجاد كشورهاي ملي شكل گرفت و در قرن بيستم نيز رخدادهايي مانند تجزيه روسيه و بحران امريكا، جنگ‌هاي جهاني به وجود آمد كه همراه با آنها پارادايم‌هاي مختلفي در علم اقتصاد ظهور يافت. نظريه كينز در دوره بين دو جنگ جهاني شكل گرفت كه پس از پايان جنگ رونق فراواني را موجب شد. در دهه‌هاي70 و 80 به‌دليل استفاده افراطي كشورها از نظريات كينزي شاهد يك انقلاب ضدكينزي بوديم كه همان اقتصاد نئوكلاسيكي و بازاري ناميده مي‌شود اما درنهايت اين ارتجاع به نظرات كلاسيكي آنچنان ثمربخش نشد.» براساس گفته‌هاي ناظمان، نظريات نئوكلاسيكي موجب شده كه از اوايل قرن بيستم تا امروز اقتصادهاي دنيا در يك ركود مزمن قرار گيرند.

وي گفت به همين دليل دولت‌هاي غربي هرچند در ظاهر با اقتصاد كينزي مخالفت مي‌ورزند اما اكنون در عمل شاهد هستيم كه ميلياردها دلار از طريق دولت به اقتصادشان تزريق مي‌شود كه از ركود خارج شوند. در دانشگاه‌هاي آنها هم مي‌بينيم كه اقتصاد همراه با ديگر علوم اجتماعي آموزش داده مي‌شود و اينها همه شواهدي از نفوذ نظريات كينز در اقتصاد كشورهاي غربي است. وي گفت: از اين لحاظ ما به نوعي در اين كشورها شاهد رجعت اقتصاد سياسي در فضاهاي آموزشي و سياستي آنها هستيم تا بتوانند به جاي نسخه‌هاي از پيش نوشته كلاسيك كه انسان را موجودي ذاتا طمع‌كار و خودخواه فرض مي‌كند با بررسي نهادهاي مردمي اقتصاد را به صورت علمي مفيد و اخلاقي (نه اخلاق دستوري بلكه علما اخلاقي) دربياورند.

منبع:تعادل

تعداد بازدید : 1100
اشتراک گذاری:
هنوز دیدگاهی ثبت نشده‌است.شما هم می‌توانید در مورد این مطلب نظر دهید

یک نظر اضافه کنید

شماره موبایل شما منتشر نخواهد شد.پر کردن فیلد های ستاره دار اجباری است.*

امتیاز شما